جدول جو
جدول جو

معنی بیعت گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بیعت گرفتن
عهد و پیمان دوستی از کسی گرفتن، بیعت ستاندن
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
بیعت گرفتن(نَ)
عهد و پیمان از کسی گرفتن. پیمان اطاعت ستدن از کسی. (ناظم الاطباء) : و عم خود (محمد امین) سلیمان را بنشاند و او بیعت از همه سپاه و رعیت بگرفت. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
بیعت گرفتن
عهد و پیمان از کسی گرفتن
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بیعت گرفتن((~. گِ رِ تَ))
عهد و پیمان از کسی گرفتن
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بسته شدن بیعت. بیعت بستن و بیعت کردن. (آنندراج) :
نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من
بیعتی رفته ست گویا هر دو را با یکدگر.
معزی نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بینی افشاندن. پاک کردن آب بینی. پاک کردن بینی. آب بینی خود را بدستمال و غیره زدودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ زَ دَ)
آرایش یافتن. آراسته و پیراسته شدن:
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.
ناصرخسرو.
ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت
شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت.
صائب (از آنندراج).
رجوع به زینت و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیم زده شدن. ترسان شدن. قرین ترس گشتن:
همه شیران بیشه بیم گیرند
که مردان از زنان تعلیم گیرند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شعر خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد